کد مطلب:137439 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:164

تبسم حسین
روایت شده كه وقتی شمر لعین بر سینه ی مبارك و شریف امام حسین علیه السلام نشست، و كمر همت به ذبح امام بست، حضرت لبخندی زد و به شمر فرمود: آیا مرا می شناسی؟

شمر گفت: آری، خیلی هم خوب می شناسم؛ جدت محمد مصطفی، و پدرت علی مرتضی و مادرت فاطمه ی زهرا، و دشمن من هم خدای بلند مرتبه است!

حسین علیه السلام از روی تعجب لبخند نمی زد، همان طور كه هیچ كس حتی تصور آن را هم نمی كند، بلكه خندید، چون به او مژده شهادت و ملاقات جد و پدر و مادر و برادر، و سفر از دار بلا و فنا به دار نعمت و بقا بود. درست مثل لبخند پدرش علی علیه السلام هنگام حمله و ضربت «ابن ملجم مرادی» كه فرمود: «به خدای كعبه سوگند كه رستگار شدم». و روایت شده كه حسین علیه السلام در سرزمین «طف» هر چه مصائب بیشتر و كار سخت تر می شد، چهره اش برافروخته تر و نورانی تر، نیرویش آماده تر و قلبش آرامتر می گشت، تا آن جا كه عده ای به عده دیگر می گفتند: نگاه كنید كه اصلا از مرگ باكی ندارد!

و این كه حضرت فرمود: «آیا مرا می شناسی» بدین خاطر نبود كه


حجت بر او اقامه كند، زیرا حجت از قبل برای او اقامه شده بود؛ و نیز نمی خواست بدینوسیله او را موعظه و نصیحت كند، زیرا پذیرش نصیحت و موعظه از ناحیه شمر از محالات بود. بلكه امام علیه السلام این سؤال را كرد تا شمر بداند كه چقدر پست و فرومایه است؛ و نسبت به خدا و پیغمبر صلی الله علیه و اله تا چه اندازه ای گستاخ و كینه توز است! آن وقت شمر هم با كمال خیره سری به خدا و پیامبر پشت می كند و تمامی فضایل اخلاقی و معنویات انسانی را كوچك بلكه نادیده می گیرد!!